پرسشها و شبهات عاشورایی(4)
پرسشها و شبهات عاشورایی(4)
منشأ زنجيرزنى، سينهزنى، تعزيه و علامت از كدام فرهنگ و ملل است؟
اصل سنت «سينه زنى» در ميان عربها رايج بوده و بعدها به صورت موجود درآمده است كه با انتخاب نوحههاى سنگين، حركات دست بر سينه مىخورد. اينگونه عزادارى ابتدا به صورت فردى بوده و زمانى كه سوگوارى علنى و گسترده شد- خصوصاً در زمان صفويه- به شكل گروهى درآمده است.(2)
«تعزيه»، عبارت است از مجسم كردن و نمايش دادن واقعه جانسوز عاشورا. ظاهراً اين نوع عزادارى در دوره كريمخان زند در ايران معمول و در زمان صفويه رايج شد و در زمان ناصرالدين شاه گسترش يافت منشأ آن هم مشاهدات شاه در سفرهاى خود از تئاترهاى اروپا بوده كه اين امر، نمايشدهى را در واقعه عاشورا عينى ساخته است. بايد توجّه داشت كه اجراى تعزيه، مخصوص ايران نبوده و در كشورهاى اسلامى و شيعى ديگرى نيز اين سنت مورد توجّه بوده است و با سبكهاى گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات ديگرى اجرا مىشود از جمله در هند و پاكستان كه رواج بيشترى دارد.(3)
«علامت»، از ابزار و وسايل عزادارى امام حسين (ع) است كه در هيئتها و دستههاى مذهبى به كار گرفته مىشود. اين ابزار پس از ارتباط ايران با اروپايىها در عصر قاجار، از آيينهاى مذهبى مسيحيت اقتباس شده است. اين ابزار، نماد و مظهرى است كه گاهى عزاداران را از محتوا و اصل عزادارى و اقامه شعائر دينى بازمىدارد.(4)
پي نوشت :
(1) موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 873.
(2) موسيقى مذهبى ايران، ص 62.
(3) همان، ص 35- 33 و درآمدى بر نمايش و نيايش در ايران، ص 86، كيهان فرهنگى، مهر 63، ص 72.
(4) فرهنگ عاشورا، ص 643.
آيا عزادارى براى امام حسين(علیه السلام)، در زمان امامان(علیهم السلام) سابقهدارد؟
از امام صادق (ع) روايت شده است: «پس از حادثه عاشورا هيچ بانويى از بانوان بنىهاشم، سرمه نكشيد و خضاب ننمود و از خانه هيچ يك از بنىهاشم دودى كه نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آنكه ابن زياد به هلاكت رسيد. ما پس از فاجعه خونين عاشورا پيوسته اشك بر چشم داشتهايم»(1).
حزن امام سجاد (ع) بر آن حضرت به صورتى بود كه دوران زندگى او، همراه با اشك بود. عمده اشك آن حضرت بر مصايب سيدالشهداء (ع) بود و آنچه بر عموها، برادران، عموزادهها، عمهها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا كه وقتى آب مىآوردند تا حضرت ميل كند، اشك مباركشان جارى مىشد و مىفرمود: چگونه بياشامم در حالى كه پسر پيامبر را تشنه كشتند؟(2) و مىفرمودند: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا (س) را به ياد مىآورم گريهام مىگيرد».(3)
امام صادق (ع) به زراره فرمود: «جدم على بن الحسين (ع) هرگاه حسين بن على (ع) را به ياد مىآورد، آن قدر اشك مىريخت كه محاسن شريفش پر از اشك مىشد و بر گريه او حاضران گريه مىكردند».(4)
امام باقر (ع) در روز عاشورا براى امام حسين (ع) مجلس عزا برپا مىكرد و بر مصايب آن حضرت گريه مىكردند. در يكى از مجالس عزا، با حضور امام باقر (ع) كميت شعر مىخواند، وقتى به اينجا رسيد كه: «قتيل بالطف»، امام باقر (ع) گريه زياد كرده، فرمودند: «اى كميت اگر سرمايهاى داشتيم در پاداش اين شعرت به تو مىبخشيديم اما پاداش تو همان دعايى است كه رسول خدا (ص) درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به جهت دفاع از ما اهلبيت (ع)، مورد تأييد روحالقدس خواهى بود».(5)
امام موسى كاظم (ع) مىفرمايد: «چون ماه محرم فرا مىرسيد، ديگر پدرم خندان نبود بلكه اندوه از چهرهاش نمايان مىشد و اشك بر گونهاش جارى بود، تا آنكه روز دهم محرم فرا مىرسيد. در اين روز مصيبت و اندوه امام به نهايت مىرسيد. پيوسته مىگريست و مىفرمود: امروز، روزى است كه جدم حسين بن على (ع) به شهادت رسيد».(6)
از امام رضا (ع) نقل شده است كه فرمود: «چون ماه محرم فرا مىرسيد، كسى پدرم را خندان نمىديد و اين وضع ادامه داشت تا روز عاشورا: در اين روز پدرم را اندوه و حزن و مصيبت فرا مىگرفت و مىگريست و مىگفت: در چنين روزى حسين را كه درود خدا بر او باد، كشتند».(7)
گريه امام رضا (ع) در حدى بود كه فرمودند: «همانا روز مصيبت امام حسين (ع)، پلك چشمان ما را مجروح نموده و اشك ما را جارى ساخته است».(8)
دعبل خدمت حضرت رضا (ع) آمد. آن حضرت درباره شعر و گريه بر سيدالشهدا (ع) كلماتى چند فرمودند از جمله اينكه: «اى دعبل كسى كه بر مصايب جدم حسين (ع) گريه كند، خداوند گناهان او را مىآمرزد. آنگاه حضرت بين حاضران و خانواده خود پردهاى زدند تا بر مصايب امام حسين (ع) اشك بريزند».
سپس به دعبل فرمودند: «براى امام حسين (ع) مرثيه بخوان، كه تا زندهاى تو ناصر و مادح ما هستى، تا قدرتدارى از نصرت ما كوتاهى مكن». دعبل در حالتى كه اشك از چشمانش مىريخت، قرائت كرد:
صداى گريه امام رضا (ع) و اهل بيت آن حضرت بلند شد.(9)
بنابر روايات، امام زمان (عج) در زمان غيبت و ظهور بر شهادت جدّشان گريه مىكنند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سيدالشهدا (ع) مىفرمايند:
«فلئن اخرتنى الدهور و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محاربا و لمن نصب لك العداوة مناصبا فلاندبنّك صباحا و مساء و لابكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك و تأسفاً على ما دهاك»(10)
«اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و دور ماندم از يارى تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ كنم و با بدخواهان تو پيكار نمايم هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مىريزم و به جاى اشك در مصيبت شما خون از ديده مىبارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين ماجرا مىكشم».
پي نوشت :
(1) نگا: امام حسن و امام حسين) ع (، ص 541.
(2) بحارالانوار، ج 44، ص 541.
(3) خصال، ج 1، ص 131.
(4) بحارالانوار، ج 45، ص 702.
(5) مصباح المتهجد، ص 317.
(6) امام حسن و امام حسين) ع (، ص 341.
(7) حسين، نفس مطمئنة، ص 65.
(8) بحارالانوار، ج 44، ص 482.
(9) همان، ج 45، ص 752.
(10) بحارالانوار، ج 101، ص 023
فلسفه سياهپوشى در ايام عزادارى چيست؟
رنگ سياه از جهت ديگر، رنگ هيبت و تشخص است و ازاينرو، لباس رسمى شخصيتها نوعاً سياه يا سرمهاى سير است، و در نقلهاى تاريخى موارد فراوانى را مىتوان يافت كه براى نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حكومت يا مسألهاى از اين رنگ استفاده مىشده است.(2)
يكى ديگر از خواص و آثار رنگ سياه، آن است كه اين رنگ به صورت طبيعى، رنگى حزنآور و دلگير و مناسب عزا و ماتم است. از همين رو، بسيارى از مردم جهان، از اين رنگ به عنوان اظهار غم و اندوه از مرگ دوستان و عزيزان خود سود مىجويند.
امّا بايد توجه داشت كه انتخاب رنگ سياه در ايام سوگوارى- علاوه بر نكته فوق- علتى منطقى- عاطفى نيز دارد و آن عبارت است از اين حقيقت كه كسى كه در ماتم عزيزان خويش، جامه سياه مىپوشد و در و ديوار را سياهپوش مىكند، با اين عمل مىخواهد بگويد و بفهماند كه: «تو، مايه روشنى چشم من و در حكم فروغ ديدگان من بودى و دفن پيكر تو در دل خاك بسان افول ماه و خورشيد در چاه مغرب، سينه حيات و زندگى را در چشمم تيره و تار ساخته و زمين و زمان را در سياهى و ظلمت فرو برده است».
چنان كه حضرت زهرا (س) در روز هشتم رحلت حضرت رسول (ص) بر سر قبر آن حضرت رفت و فرياد برآورد: «يا ابتاه انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة فقد اسود نهارها، فصار يحكى حنادسها رطبها و يابسها و الأسى لازمنا»(3) «اى پدر تو رفتى و با رفتن تو، دنيا روشنىهاى خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشىاش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود [ولى اكنون با رفتن تو] روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شبهاى بس تاريك دارد و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است».
بى مهر رخت، روز مرا نور نمانده است و ز عمر، مرا جز شب ديجور نمانده است
بنابراين، سياهپوشى، به دليل رمز و رازى كه در اين رنگ نهفته است به عنوان يك رسم طبيعى و سنت منطقى نشان حزن و اندوه دارد و پيروان اهلبيت (ع) در ايام عزادارى، لباس سياه بر تن مىكنند زيرا لباس سياه، نشانه عشق و دوستى به ساحت آنان، اعلام جانبدارى از سرور آزادگان، در جبهه ستيز حق و باطل و اظهار تيره شدن آفاق حيات معنوى است.(4)
لباس مشكين در عزادارى امامان نور (ع)- خصوصاً سالار شهيدان- جسمى تيره، ولى جانى روشن دارد. در ظاهر سياه است ولى در باطن سپيد و چه خوش گفته است شيخ محمود شبسترى در گلشن راز:
پي نوشت :
(1) نگا: يادداشتهايى در زمينه فرهنگ و تاريخ، صص 272- 372.
(2) ابن اثير يكى از مورخان برجسته مىنويسد: ابومسلم خراسانى روزى خطبه خواند. مردى برخاست و پرسيد: اين علامت سياه كه بر تو مىبينم، چيست؟ گفت: ابوزبير از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است كه گفت: پيغمبر) ص (هنگام فتح مكه عمامه سياهى بر سر داشت و اين لباس هيبت و لباس دولت است.) ترجمه الكامل، ج 9، ص 411).
(3) بحارالانوار، ج 43، صص 471- 081.
(4) نگا: سياهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 13- 35.
آيا زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين است كه انسان سينهزنى و گريه كند، شهر را سياه پوش كند، مردم تا نيمههاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطيل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه اين امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. آيا ممكن نيست اين خاطرهها به گونه اى تجديد شود كه ضررهاى اقتصادى و اجتماعى كم ترى داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايى ترتيب داده شود، و با تماشاى بحث و گفت و گو خاطره اين حادثه براى مردم تجديد شود؟!
اين فعاليتها به جاى خود لازم است، اما آيا براى اينكه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى كامل كنيم، اين اقدامات كافى است؟ يا اينكه امور ديگرى نيز مثل همين عزادارىها به جاى خود لازم است؟
جواب دادن به اين سؤال متوقف بر اين است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است، فقط عامل شناختى و معرفت است يا عوامل ديگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنيم، درمىيابيم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ايفا مىكنند. يك دسته عوامل شناختى كه موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقولهاى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و يا راههاى ديگر استفاده مىشود.
قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادى دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگرى هم هستند كه شايد تأثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلى احساسات و عواطف، تمايلات، گرايشها مىنامند. اينها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است.
هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد،- خواه رفتار مربوط به زندگى فردى و خانوادگى، خواه رفتار اجتماعى و يا سياسى شما باشد- خواهيد ديد، عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده باشد.
مرحوم شهيد استاد مطهرى در اين باره مىفرمايند: «عاملى بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براى هر كارى ميلى داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقه اى نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. فقط شناخت كافى نيست تا ما را به حركت درآورد. عامل روانى ديگرى نياز داريم تا ما را به سوى كار برانگيزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزههاى روانى، احساسات و عواطف و مانند آنها مىنامند. اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام كار را ايجاد مىكند و شور و هيجان به وجود مىآورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمىگيرد. حتى اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايى براى بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاى او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى كسى كور شود و يا به بيمارى مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايى براى بدن او خيلى مفيد است، تمايلى به خوردن آن پيدا نمىكند پس غير از آن دانستن، بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سياسى هم همين حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفيد است، تا انگيزه اى براى انجام آن حركت نداشته باشد، حركتى انجام نمىدهد».
حال، بعد از اينكه پذيرفتيم براى حركتهاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى، دو دسته عوامل شناختى و انگيزشى يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اينكه دانستيم حركت سيدالشهداء (ع) چه نقش مهمى در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براى ما حركت آفرين نمىشود. هنگامى دانستن و به ياد آوردن آن خاطرهها ما را به كارى مشابه كار امام (ع) و به پيمودن راه او وامىدارد كه در ما نيز انگيزه اى به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم.
خود شناخت، اين ميل را ايجاد نمىكند بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اينكه ما هم بخواهيم كارى مشابه كار او انجام دهيم.
جلسات بحث و گفت و گو و سخنرانىها مىتواند آن بخش اول را تأمين كند يعنى، شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگرى هم براى تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت، يادآورى و مطالعه يك رويداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چيزهايى ايفا مىكند كه تأثير مستقيمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنهاى بازسازى مىشود و انسان از نزديك به آن صحنه مىنگرد، اين مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنين جريانى واقع شده، يا اينكه فقط بداند چنين حادثه اى اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد.
نمونه اين مسأله را شما خود بارها تجربه كرده ايد. مكرراً حوادث عاشورا را شنيده ايد و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانيد امام حسين (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانستههاى شما اشك شما را جارى مىكند؟ وقتى در مجالس شركت مىكنيد و مرثيه خوان مرثيه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بيان كند، آن گاه مىبينيد كه بىاختيار اشك شما جارى مىشود. اين شيوه مىتواند در تحريك احساسات شما تأثيرى داشته باشد كه خواندن و دانستن، چنان اثرى را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مىشود، به مراتب مؤثرتر از شنيدنىها است. منظور از اين توضيحات آن بود كه ما علاوه بر اينكه بايد بدانيم چرا ابى عبد الله (ع) قيام كرد، بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونهاى براى ما بازسازى شود تا عواطف و احساسات ما برانگيختهتر شود. هر اندازه اينها در برانگيختهتر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود.
بنابراين صرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا، نمىتواند نقش عزادارى را ايفا كند. بايد صحنههايى در اجتماع به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك كند. همين كه صبح از خانه بيرون مىآيند، مىبينند شهر سياه پوش شده است، پرچمهاى سياه نصب شده است خود اين تغيير حالت، دلها را تكان مىدهد.
گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه، اثرى را در دل آنان مىگذارد كه دانستن اينكه فردا اول محرم است، آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دستههاى سينه زنى با آن شور و هيجان خاص خود مىتواند، آثارى را به دنبال داشته باشد كه هيچ كار ديگر آن آثار را ندارد.
اينجا است كه متوجه مىشويم چرا حضرت امامقدس سره بارها مىفرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. چرا اين همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟ چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمى در برانگيختن احساسات و عواطف دينى مردم ايفا مىكند و معجزه مىآفريند. تجربه نشان داده كه بيشتر پيروزىهايى كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداء (ع) حاصل مىكردند. اين تأثير كمى نيست. با چه قيمتى مىشود چنين عاملى را در اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبى و يا در هيچ جامعه اى چنين عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفتهايم.
علت اهميت زيارت عاشورا چيست؟ فوايد آن چيست؟
از آن جا كه زيارت نوعى اعلام موضع و مشخص كردن خط فكرى است و آثار سازنده عجيبى دارد، آنچه به عنوان متن زيارتى خوانده مىشود، از نظر محتوا و جهت دهى، از حساسيتى ويژه برخوردار است. به همين جهت ائمه (ع) با آموختن نحوه زيارت به ياران خود، به اين عمل سازنده جهت و غناى بيشترى بخشيدهاند به گونهاى كه زيارتنامههاى رسيده از معصومان (ع)- مانند زيارت جامعه كبيره، عاشورا، آل ياسين و ناحيه مقدسه- گنجينهاى از تعاليم و آموزشهاى عالى آنان است.
زيارت عاشورا- كه از تعاليم امام باقر (ع) است- به سبب آثار سازنده فردى و اجتماعى و بيان مواضع فكرى و عقيدتى شيعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهميت ويژه دارد. شمارى از دستاوردهاى اين زيارت عبارت است از:
اين محبت موجب مىشود، زائر آن بزرگان را الگوى خويش سازد و در جهت همسويى فكرى و عملى با آنان بكوشد همچنان كه در قسمتى از زيارت، از خدا مىخواهد زندگى و مرگش را يكسره همانند آنان قرار دهد: «اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد».
از آنجا كه اين محبت به خاطر خداوند است- و خاندان عصمت از آن جهت كهالهى و منسوب به اويند، محبوب واقع شدهاند- مايه تقّرب به خداوند است. در قسمتى از زيارت چنين مىخوانيم: «اللهم انى اتقرب اليك بالموالاة لنبيك و ال نبيك».
تكرار لعن و نفرين بر ستمگران در اين زيارت، موجب پيدايش روحيه ظلم ستيزى در زائر مىشود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبتبه پيروان حق و دوستان خاندان عصمت، پايههاى ايمان دينى خود را مستحكم مىكند. مگر ايمان چيزى جز حب و بغض در راه خدا است: «هل الايمان الا الحب و البغض»؟ مؤمن واقعى در برابر ستم بىموضع نيست. از ستمگر نفرت و انزجار آشكارى دارد و با مظلوم و جبهه حق اعلام همراهى مىكند: «يا اباعبدالله انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم».
در اين زيارت، ريشههاى ظلم هدف قرار مىگيرد: «فلعن الله امةً اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها». ستمى كه در عاشورا تحقق يافت، در قلب تاريخ ستم ريشه دارد. اين ظلم يك حلقه از حلقههاى ستمى است كه باانحراف مسير اصيل خلافت آغاز شد.
در اين زيارت آمده است: «فاسئل الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم ورزقنى البرائة من اعدائكم، ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الآخرة و ان يثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنيا و الاخرة». زائر پس از آنكه به حق معرفت پيدا كرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مكتب خاندان عصمت و پيروى عملى از آنان، خود را در مسير سعادت دنيا و آخرت قرار مىدهد يعنى، اسوهها و الگوهاى هدايت را- كه از سوى خداوند منصوب شدهاند- سرمشق خود قرار مىدهد و همگامى با آنان را مىطلبد.
پي نوشت :
(1) كامل الزيارات، ص 081.
(2) بحارالانوار، ج 101، ص 290 اقبال الاعمال، ص 38 شيخ طوسى، مصباح المتهجد، صص 538 و 542 و 547.
چه كنم در هنگام عزادارى و ذكر مصيبت قلب من بشكند و اشك بريزم؟
ثانياً، منشأ گريه ارزشى، معرفت است ازاينرو اگر احساس مىكنيم كه در هنگام ذكر مصيبت، حالت گريه نداشته و اشكى از چشمانمان جارى نمىشود، حتى قلبمان نيز متأثر و اندوهگين نمىگردد- البته به شرط آن كه مطمئن باشيم نداشتن اشك ريشه در عوارض جسمانى ندارد- بايد زمينههاى ايجاد و توسعه معرفت به اهلبيت (ع) را در خود تقويت كرده و موانع معرفت را از ميان برداريم.
زمينههاى ايجاد و توسعه معرفت به اهلالبيت (ع) عبارت است از:
1. مطالعه تاريخ زندگانى آنان،
2. مطالعه و تفكّر در سخنان ايشان،
3. شناخت خدا زيرا آنان تجلىگاه اوصاف الهىاند وبا شناخت خدا و اوصاف او، مىتوان فضايل آنان را دريافت.(2)
موانع معرفت عمدتاً به عملكرد ما برگشته، موجب قساوت قلب مىشود(3) و موجب مىگردد كه حتى احساسات و عواطف ما در سيطره عقل ما نباشد. اين موانع عبارتند از:
1. زياد سخن گفتن درغير ذكر خدا(4)،
2. گناه زياد(5)،
3. آرزوى زياد(6)،
4. گوش سپارى به امور لهو(7)،
5. جمع كردن مال(8)،
6. ترك عبادات(9)،
7. همنشينى با افراد گمراه و ستمگر(10)،
8. همنشينى با افراد فرومايه و پست(11)،
9. خنده زياد(12).
براى از بين رفتن قساوت قلب، در روايات امورى ذكر شده كه مهمترين آنها عبارت است از:
1. ياد مرگ(13)،
2. پند و اندرز(14)،
3. تفكر در آيات الهى، قيامت و حال خويشتن(15)،
4. همنشينى با انديشمندان(16)،
5. معاشرت با اهل فضل(17)،
6. گفت و گوى علمى(18)،
7. اطعام تهىدستان(19)،
8. مهربانى و محبت به ايتام(20)،
9. ذكر خدا(21)،
10. ذكر فضايل و مناقب و مصائب اهلبيت (ع)(22)،
11. قرائت قرآن(23)،
12. استغفار(24).
مهمتر از تمامى اين امور، آن است كه از خداوند متعال عاجزانه بخواهيم: به ما چشم اشكبار عنايت كند و در اين ميان، اهلبيت (ع) را واسطه قرارداده و از خود آنان نيز استمداد جوييم.
پي نوشت :
(1) خصائص الحسينيه، ص 142 و وسائلالشيعة، ج 4، ص 1121، ص 1124.
(2) نگا: آيين مهرورزى، بخش محبت به اهلبيت) ع (.
(3)» من علامات الشقاء جمود العين «] حضرت رسول) ص ([، ميزانالحكمه، ج 1، ص 455، روايت 1845 و قال على) ع (:» ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الالكثرة الذنوب «.] همان، ص 455، روايت 18406].
(4) بحارالانوار، ج 71، ص 281.
(5) همان، ج 70، ص 55.
(6) همان، ج 78، ص 83.
(7) بحارالانوار، ج 75، ص 370.
(8) مستدركالوسائل، ج 2، ص 341.
(9) تنبيه الخواطر، ص 360.
(10) بحارالانوار، ج 1، ص 203.
(11) همان، ج 77، ص 45.
(12) همان جا.
(13) همان، ج 14، ص 309.
(14) همان، ج 77، ص 199.
(15) همان، ج 78، ص 115.
(16) همان، ص 308.
(17) معجم الفاظ غررالحكم، ص 863.
(18) بحارالانوار، ج 1، ص 203.
(19) مشكاةالانوار، ص 107.
(20) همانجا.
(21) نهجالبلاغه، خ 222.
(22) همانجا.
(23) همان، خ 176.
(24) بحارالانوار، ج 93، ص 284.
(25) مثنوى، دفتر 2، ابيات 22 و 23.
معناى «ثارالله» چيست؟ آيا اطلاق اين كلمه به امام حسين(علیه السلام)، ريشه قرآنى و روايى دارد؟
1. براى «ثارالله» معانى و وجوه مختلفى ذكر شده كه هر يك تفسير خاص خود را مىطلبد. در مجموع به اين معنا است كه: خداوند، ولىّ دم آن حضرت است و خود او خون آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مىكند چرا كه ريختن خون سيدالشهدا در كربلا، تجاوز به حريم و حرمت الهى و طرف شدن با خداوند است. به طور كلى از آن جهت كه اهل بيت (ع) «آل الله» هستند، شهادت اين امامان، ريخته شدن خون متعلق به خداوند است.(2)
اگر چه اين واژه در قرآن نيامده است ليكن مىتوان آن را با آيات قرآنى اين گونه توجيه نمود. خداوند مىفرمايد: «من قتل مظلومًا فقد جعلنا لوليه سلطَنًا»(3) «آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىاش سلطه (و حق قصاص) قرار داديم».
هر كسى (صرف نظر از مسلك و مذهبش)، اگر مظلومانه كشته شود، اولياى دم او، حق خونخواهى دارند و از آنجا كه اهل بيت (ع)- به ويژه امام حسين (ع)- مظلومانه و در راه ايمان و حق و خداوند كشته شدهاند و جان به جان آفرين تسليم كردهاند، در واقع «ولىّ دم» و خونخواه آنان، خود خداوند است.
بنابراين «ثارالله» به اين معنا است كه خون بهاى امام حسين (ع)، متعلق به خدا است و او كسى است كه خون بهاى امام حسين (ع) را خواهد گرفت. اين واژه حاكى از شدت همبستگى و پيوند سيدالشهدا (ع) با خداوند است كه شهادتش همچون ريخته شدن خونى از قبيله خدا مىماند كه جز با انتقامگيرى و خونخواهى خدا، تقاص نخواهد شد.(4)
2. اگر «ثار» به معناى خون باشد، قطعاً مراد از «ثارالله» معناى حقيقى نيست بلكه يك نوع تشبيه، كنايه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودى مادى نيست تا داراى جسم و خون باشد پس اين تعبير از باب تشبيه معقول به محسوس است يعنى، همان گونه كه نقش خون در بدن آدمى نقش حياتى است، وجود مقدس امام حسين (ع) نسبت به دين خدا چنين نقشى دارد و احياى اسلام با نهضت عاشورا بوده است.
3. شايد بتوان در اين باره با نگاه عرفانى مستند به روايات نيز به نتيجهاى نورانى دست يافت. از امام على (ع) نيز به «اسدالله الغالب» و «يدالله» تعبير شده است و در حديث «قرب نوافل» از پيامبر (ص) روايت شده است كه خداوند فرمود:
«ما تحبب الى عبدى بشىء احب الىّ مما افترضته عليه و انه ليتحبب الىّ بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها اذا دعانى احببته و اذا سألتنى اعطيته»(5) «بنده من به چيزى دوست داشتنى تر از واجبات، نزد من اظهار دوستى نمىكند و همانا او با نوافل نيز به سوى من اظهار دوستى مىكند. آن گاه كه او را دوست بدارم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود و ديده او مىشوم كه با آن مىبيند و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد و دست او مىشوم كه با آن ضربه مىزند و پاى او مىشوم كه با آن راه مىرود. اگر به درگاه من دعا كند، او را دوست خواهم داشت و اگر از من درخواست كند به او عطا مى كنم».
از اين روايت به خوبى آشكار مىشود كه اولياى خداوند، «خليفه» او بر روى زمين و مظهر افعال الهىاند. خداوند جسم نيست، اما آنچه را كه اراده مىكند انجام بدهد، از طريق دست اولياى خود به ظهور مىرساند و كمكى را كه مىخواهد به سوى بندهاى بفرستد، با پاى اولياى خود مىرساند. و خونى را كه مىخواهد از سوى خود براى احياى دين خودش ريخته شود، از طريق شهادت اولياى خودش ظاهر مىسازد. از اين رو همان طور كه دست امام على (ع) دست قدرت خدا و «يدالله» است خون امام حسين (ع) نيز خون خدا و «ثارالله» است.
از اين رو در زيارت عاشورا مىخوانيم: «السلام عليك يا ثار الله و ابن ثارهوالو تر الموتور» «سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او سلام بر تو اى يگانه دوران» همان گونه كه مرحوم ابن قولويه در زيارت هفدهم و بيست و سوم امام حسين (ع) اين فقره را نقل مىكند: «و انك ثار الله فى الأرض و الدم الذى لا يدرك ثاره أحد من أهل الأرض و لا يدركه الا الله وحده»(6)
همان گونه كه نقش خون در بدن آدمى نقش حياتى است و بود و نبودش، مرگ و زندگى او را رقم مىزند، وجود مقدّس امام على و امام حسين (ع) نزد خدا و در دين او چنين نقشى دارند كه اگر آن حضرت نبود، اسلام نبود و اگر حسين (ع) نبود، اسلام و تشيّع نبود.
آرى تا ياد و نام سيّدالشّهدا (ع) زنده و بر سر زبانها است، تا عشق حسين (ع) در دلها مىتپد، تا آتش محبت و ولايت او در قلوب انسانها مشتعل است، تا فرياد «يا حسين» بر بلنداى آسمانها و زمين طنين انداز است نام و ياد خدا زنده و پايدار است چون او همه هستى خود را در راه خدا انفاق و ايثار كرد، سيماى ننگين رياكاران و تحريفگران زمان را آشكار نمود و نقاب از چهره زشت آنها برداشت و اسلام ناب نبوى و علوى را بر مردم نماياند. خون او شرافت «ثارالله» را گرفت.
پي نوشت :
(1) ر. ك: الطريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 237، معين، محمد، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1185، مفردات راغب، ص 81.
(2) محدثى، جواد، درسهايى از زيارات عاشورا، ص 14، عزيزى تهرانى، اصغر شرح زيارت عاشورا، ص 35.
(3) اسراء (17)، آيه 33.
(4) ر. ك. فرهنگ عاشورا، واژه» ثار «.
(5) محاسن برقى، ج 1، ص 291.
(6)) ترجمه كامل الزيارات، ص 683، زيارت 16).
در حالى كه اعمال و رفتار انسان بايد بر اساس عقل و انديشه و به همراه محتواى شناختى انجام گيرد؛ چرا بزرگداشت حادثه عاشورا با تكيه بر احساسات و تحريك عواطف برگزار مىگردد؟ و از بين عواطف و احساسات، تنها عواطف منفى )گريه و زارى( انتخاب مىشود؟ چرا خنده، سكوت، ميتينگ و ... نه؟
يك. چه عواملى در بروز رفتار مؤثر است؟
دو. انگيزه مسلمانان و شيعيان از بزرگداشت عاشوراى حسينى چيست؟
يك. عوامل مؤثر در بروز رفتار
عزادارى و بزرگداشت حادثه كربلا، رفتارى است در بين انبوه رفتارها و اعمالى كه يك انسان انجام مىدهد. لذا از قواعد و اصول روان شناختى حاكم بر رفتار آدمى مستثنا نيست و تمام اصول، قواعد و زمينههايى كه براى بروز يك رفتار بيان مىشود، در مورد عملى همانند عزادارى و سوگوارى براى سالار شهيدان نيز صدق مىكند.
از ديدگاه روان شناختى حداقل دو عامل اساسى در اعمال و رفتارهاى انسان ايفاى نقش مىكنند: يكى »شناخت« و ديگرى »انگيزه«.
يكى از عوامل مؤثر در رفتار »شناخت« است كه موجب مىشود آدمى مطلبى را بفهمد و بپذيرد و متناسب با فهم و شناخت خود عمل كند. آدمى تا از عملى خاص »شناخت« نداشته باشد، قادر به انجام آن نخواهد بود. تنها شناخت و آگاهى كافى نيست. عامل شناخت اگر چه براى صدور رفتار لازم است ولى كافى نيست و عامل ديگرى بايد باشد تا ما را برانگيزد. بايد براى انجام هر كارى- افزون بر شناخت- ميل و اشتياق و شور و شوقى هم نسبت به انجام آن كار پيدا شود تا آن كار انجام گردد. بايد علاقهاى نسبت به آن كار باشد تا براى انجام آن اقدام شود. بايد انگيزهاى باشد تا رفتار را برانگيزد و جهت دهد.
در يك تمثيل ساده عامل »شناخت« مسير را مىنمايد. ولى »ماشين رفتار« نيازمند نيرويى است تا آن را روشن كند و در مسير نمايانده و شناخته شده، به حركت درآورد يعنى، »انگيزه« موتور رفتار آدمى است و »شناخت« جاده نما است. روشن است كه اين شناخت به خودى خود براى صدور عمل و انجام رفتارى خاص كافى نبوده و براى ما حركت آفرين نيست.
حال شناخت حادثه كربلا و آشنايى با شخصيت امام حسين )ع( و اهداف آن حضرت، گرچه براى سوگوارى و عزادارى براى آن حضرت ضرورت دارد اما شناخت تنها كافى نيست و بايد انگيزهاى هم در ميان باشد. افراد بسيارى امام حسين )ع( را مىشناسند ولى انگيزهاى براى سوگوارى و عزادارى آن حضرت ندارند. از اين رو سالها در لباس مسلمانى زندگى مىكنند و با امام سوم خود نيز ناآشنا نيستند اما ذرهاى شور و علاقه سوگوارى در وجودشان نيست حتى چه بسا سوگوارى ديگران را به تمسخر مىگيرند و آن را عملى جاهلانه، بىفايده و گاه مضر مىشمارند و مىگويند: امام حسين )ع( يك نهضت و قيامى انجام داد- حالا چه تلخ يا شيرين- هر چه بود، تمام شد و رفت چرا بايد بعد از سالها و قرنها سوگوارى كنيم و آن حادثه را زنده نگه داريم؟ اين كار چه ضرورتى دارد؟ چه سودى براى امام حسين )ع( و چه فايدهاى براى ما دارد؟
البته بيان راه ايجاد انگيزه عزادارى و سوگوارى، بحث ديگرى است كه با موضوع اين سؤال بيگانه است. آنچه فعلًا محور سخن ما است، اين است كه ببينيم عزاداران حسينى به چه انگيزهاى است تا ببينيم آن شناخت و اين انگيزه، چه شكل از رفتار سوگوارى و عزادارى را اقتضا مىكند.
دو. انگيزه مسلمانان و شيعيان از عزادارى انگيزه به »چرايى« و »علت« رفتار اشاره دارد يعنى، وقتى از انگيزه عملى سؤال مىكنيم، منظور اين است كه چه عاملى باعث بروز اين رفتار شده و به اين عمل نيرو بخشيده و موجب انجام آن گرديده است. در اينجا نيز خوب است بدانيم كه چرا مسلمانان عزادار، به بزرگداشت عاشورا و نهضت حسينى روى آوردهاند.
ابتدا گفتنى است: هر شخصى مىتواند بر اساس سطح شناخت، انگيزهاى شخصى- كه صرفاً به ايده فردى خودش مربوط است- به عزادارى بپردازد يعنى، انگيزه مسلمانان از عزادارى، تنوع زياد دارد. اما در اينجا مقصود از بيان انگيزه مسلمانان از عزادارى و بزرگداشت عاشورا، بيان فهرستوار انگيزههاى موجود و مطرح در سينه مسلمانان نيست بلكه هدف از اين تحليل، بيان آن انگيزهاى است كه مىتواند مورد پذيرش و توصيه معارف دينى باشد و يا انگيزه عام و فراگيرى است كه تمام مسلمانان و حتى غيرمسلمان سوگوار حسينى براى عزادارى خود بيان مىكنند.
در عمق انديشه اسلامى و در حافظه انسانها، بزرگداشت حوادث تاريخساز، با سه انگيزه زير انجام مىپذيرد:
1. زنده نگه داشتن و باز سازى كردن آن حادثه در خاطرهها،
2. حقشناسى از حادثه آفرين و شكر گزارى از وى،
3. عبرتگيرى و الگوسازى براى زندگى امروز و فرداى خود.
از آنجايى كه حادثه عاشورا يك نقش تعيين كننده در استمرار رسالت(1) و تعقيب اهداف دين )رشد و هدايت جامعه( در تمام دورههاى حيات بشرى دارد لذا با بزرگداشت آن، به شكلى كه حادثه را در اذهان و فضاى زندگى دينى و اجتماعى بازسازى مىكنيم تا الگوى هميشه زنده زندگى باشد.
از جانب ديگر در فضاى ذهنى مسلمانان يك احساس دين و بدهكارى نسبت به امام حسين )ع( وجود دارد و اگر مسلمانى در عزاى حسينى شركت مىكند، از اين رو است كه خود را مديون آن حضرت احساس كرده و براى اداى وظيفه خود سوگوارى مىكند تا وجدان خود را راضى سازد.
البته ممكن است الان آن حادثه براى او هدايتگرى نداشته باشد ولى آن حادثهآفرين به واسطه خدمتى كه در آن زمان انجام داده است، همچنان بر او حق دارد و بايد حقشناسى خود را به شكل عزادارى )آنگونه كه خود حادثهآفرين معين كرده است((2) ابراز و دين خود را ادا كند.
البته به دنبال بزرگداشت عاشورا و حقشناسى از سرور آزادگان، مىتوان با زنده نگهداشتن پيام عاشورا، از قيام امام حسين )ع( الگو ساخت تا در كشاكش حق و باطل، كارى حسينى نمود.
روشن است كه انگيزه عمل، شكل و كيفيت و حتى كميت رفتار را معين مىكند. ساختمانى كه به انگيزه برخوردارى از يك مسكن بنا مىشود، با آن ساختمانى كه به منظور يك واحد تجارى بنا مىگردد، كاملًا متفاوت است. بزرگداشت نهضت حسينى بايد به شكلى انجام بگيرد كه بتواند اهداف و انگيزهها را تأمين كند. چگونه مىتوان مراسم بزرگداشت حسينى را برگزار نمود تا حقشناسى كرده باشيم؟ چسان بايد شهادت حسين بن على را بزرگ داشت و از آن تجليل نمود تا درس زندگى به آدميان دهد و امتداد خط رسالت باشد؟
آيا با يك كنسرت مىتوان از حسين بن على )ع( قدردانى كرد و حقشناسى نمود؟ چرا؟ با يك لحظه سكوت چطور؟ با يك مراسم رقص، گپ، شيرينىخورى، تخمه چكانى و چطور؟ با يك مقاله، سمينار و همايش مىشود اهداف امام حسين )ع( را زنده نگهداشت و به خط رسالت تداوم بخشيد؟
همانگونه كه گذشت شكل و كيفيت عمل، بايد به گونهاى باشد كه تأمينكننده انگيزه ايجادكننده باشد. لذا برخى از اشكال بزرگداشت، نه تنها انگيزه را به دست نمىدهد بلكه انگيزه را از دست مىدهد. از حسينى كه كشته راه عدالت است، نمىتوان با برپايى مراسم شادى قدرشناسى كرد و مكتب و مرام او را زنده نگهداشت.
بعضى از اشكال بزرگداشت، گرچه منافاتى با انگيزه عمل ندارد ولى يا فقط گوشهاى از انگيزه را به دست مىدهد و يا اينكه با انگيزه بيگانه است به عنوان مثال يك لحظه »سكوت« چگونه مىتواند استمرار خط امام حسين )ع( و زنده كننده آيين و مرام او باشد؟ يك همايش، يا يك مقاله علمى، اگر چه سطح شناخت از مكتب حسين و اهداف و را افزايش مىدهد اما به تنهايى در عمل كردن بر طبق آيين حسينى و زنده نگهداشتن مرام او كفايت نمىكند. بسيارى از ما به نيكى گذشت آگاهى داريم ليكن انگيزهاى براى انجام آن نداريم. از طرفى شناخت نهضت حسينى و آگاهى از نقش آن در سعادت دنيوى و اخروى، خود به خود براى ما تحريك و عمل كردن در مسير امام حسين )ع( را در پى ندارد. هنگامى دانستن و به ياد آوردن خاطره سالار شهيدان ما را به انجام دادن كارى )شبيه كار امام حسين )ع »و پيمودن راه او وا مىدارد كه در ما انگيزهاى نيز به وجود آيد و بر اساسآن ماهم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم و در مسير اهداف ونهضت او گام برداريم. بايد عواطف ما تحريك و احساسات ما برانگيخته شود تا مابتوانيم كارى حسينى كنيم و بدين وسيله اداى دين نماييم و ياد خاطره امام حسين )ع( را زنده نگه داريم.
بنابر اين زمان اين بزرگداشتها و مراسمها، اداى دين و حقشناسى تلقى مىگردد كه حداقل از دو عنصر و گزينه اساسى برخوردار باشد:
1. مبتنى بر شناخت از امام حسين )ع( و نهضت و اهداف او باشد.
2. بعد از شناختدهى و آگاهى بخشى، احساسات و عواطف را جهت حركت در مسير آن حضرت تقويت و انسان را به حركت بر طبق مكتب و مرام امام حسين )ع( تحريك كند يعنى، هم شعور بخشد و هم شور آفريند. شعور حسينى و شور حسينى در فكرها و دلها افكند تا كارى حسينى كنند.
شايد بگوييد همراه بودن اين مراسم با احساسات و عواطف، مورد قبول است اما چرا از بين احساسات تنها به احساسات منفى )گريه و زارى، مرثيه، روضه و( روى آورده مىشود؟ و آن شعور با شور و هيجان سوگوارى همراه مىگردد؟
درست است كه گريه و خنده و غم و شادى، هر دو حالت احساسى هستند ولى تأثير آنها يكسان نيست. لذا بايد آن احساسى را برگزيد كه در كنار آن شعور بتواند، غرضى را فراهم سازد و انگيزه مورد نظر را تأمين كند. اگر بزرگداشت امام حسين )ع( با خنده همراه باشد، نمىتواند نهضت حسينى را زنده كند خنده و شادى نمىتواند آدمى را به شهادتطلبى دعوت كند و استقامت و پايدارى و حقطلبى را زنده سازد. از جانب ديگر عميقترين ارتباط عاطفى و احساسى انسانها در گريه و سوگوارى به دست مىآيد و برقرار مىشود يعنى، با هم خنديدن و شادى كردن، نشان از ارتباط عاطفى صادقانه و بىترديد نيست چه بسيار افرادى كه در خنده و شادى با شما مشاركت مىورزند ولى عمق دلشان حكايت از ناخرسندى دارد وبه قول معروف هرگز از ته دلشان شاد نيستند در حالى كه اين اختلاف ظاهر و باطن در حالت عاطفى درونخيز )مانند غم و اندوه و گريه( كمتر رخ مىدهد. از اين رو مىگويند: شريك شادى بودن هنر نيست، مهم آن است كه شريك غم و ندارى و تو باشد. افزون بر اين عمق تأثيرپذيرى از حادثه و موقعيت مورد نظر نيز در غمگسارى، تجلّى پيدا مىكند، تا در شادى.
با توجّه به اين دو نكته، عمق همراهى امام حسين )ع( در حالت گريه نمودار مىشود. گريه و سوگوارى حكايت از همراهى خالصانهترى با غم ديده و مصيبت زده دارد. اگر مىخواهيم همراهى كاملتر و خالصانهتر خود را به اثبات برسانيم، مشاركت در غم و اندوه است نه شريك شادى بودن و بس. بر اين اساس مىتوان گفت: بزرگداشتى كه در شكل سوگوارى باشد، حكايت بيشترى از زنده نگهداشتن ياد امام حسين )ع( وهمراهى با آن حضرت )ع( دارد و حقشناسى را بهتر به نمايش مىگذارد.
پي نوشت :
(1) اشاره به حديث نبوى:« حسين منى و انامن حسين »« حسين ازمن است و من از حسينم ». خلاصه تاريخ اسلام، ج 3، ص 19.
(2) اشاره به متن دعاى عرفه امام حسين كه« امام را كشته اشك روان و قرين مصائب و بلايا معرفى مىكند ». مفاتيح الجنان، ص 795.
منابع:
1. حماسه حسينى، علامه شهيدمطهرى(رحمت الله عليه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سيماى فرزانگان، آيت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاريخ اسلام ، حجت الاسلام سيد هاشم رسولى محلاتى
6. فضايل و سيره امام حسين (عليه السلام)، عباسعزيزى
7. شرع و شادى، ابوالفضلطريقهدار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}